اشک. سوغات است تا من ظرف دارم پشت سر
فعلِ رفتن ها برای صرف دارم پشت سر
پای داغ لحظه های شعر این مردک نشین
چون زمستان میرسد من برف دارم پشت سر
خورده ام از دوستان و از خودی هی ضربه ها
جای خنجره پرتگاهی ژرف دارم پشت سر
مثل سیگارم که وقت درد تسکینم ولی .
یک جهان القاب بد با حرف دارم پشت سر
این گلاب قمصر است از چشم من پر می کنید
اشک سوغات است تا من ظرف دارم پشت سر
نبض زمین لرزه دوباره روی بم می زد
مثل نهنگی خسته افتاده به ساحل از بغض لبریزم ... کمی زهر هلاهل میلادفرحمند
سر ,ظرف ,حرف ,سوغات ,درد ,تسکینم ,دارم پشت ,ظرف دارم ,حرف دارم ,من ظرف ,پشت سر
درباره این سایت