محل تبلیغات شما



وقتی نبودت خواب خوبم را بهم میزد
نبض زمین لرزه دوباره روی بم میزد

دلشوره دارم نازنین دلشوره یعنی که.
انگار در قلبم کسی هی آش هم میزد

بر طاقچه عکس تو را در قاب می بویم
عطری به تن داری که روزی مادرم میزد

شهری شمالی. ابرهایی خیره سر دارد
باران گیلان شیشه ها را رنگ غم میزد

هیزم شکن در خاطراتم می رسید از راه
تِک تِک. تبر. تِک. سرنوشتم را رقم میزد

از خواب هایم می پرم. تشویش تشویشم
او دائم از وابستگی. از عشق دم میزد

حالا خیابان های سردت را بلد هستم
لعنت به تنهایی که با قلبم قدم میزد


مثل نهنگی خسته افتاده به ساحل
از بغض لبریزم . کمی زهر هلاهل

جانم پر از زخم است لب از شعر خالی
از او چه گویم او که نامش می شود دل

شب ها پر از وحشت، پر از دردم همیشه
او یک فرشته دلنشین نه . ماه کامل

یک قسمتم جا مانده روزی در کنارش
تا حل شود از تکیه هایم کل پازل

حالا چه سود او رفته و غمگین و تنهام
هرگز نشد قلبش به من یک ذره مایل

من زهر می نوشم و او هم در کنارش
در شب نشینی می خورد یک چای، با هل


اشک. سوغات است تا من ظرف دارم پشت سر
فعلِ رفتن ها برای صرف دارم پشت سر

پای داغ لحظه های شعر این مردک نشین
چون زمستان می‌رسد من برف دارم پشت سر

خورده ام از دوستان و از خودی هی ضربه ها
جای خنجره پرتگاهی ژرف دارم پشت سر

مثل سیگارم که وقت درد تسکینم ولی .
یک جهان القاب بد با حرف دارم پشت سر

این گلاب قمصر است از چشم من پر می کنید 
اشک سوغات است تا من ظرف دارم پشت سر


خوشحالم این روزا رو وقتی 
هم صحبت شب‌هامی ای عشق
بی تو مریضم باورم کن
تو مرهم تب‌هامی ای عشق

با تو حصاری رو شکستم
تا حس کنم پروانه بودم
ای کاش توو موهای زیبات 
دندانه های شانه بودم

مثل مسیحی زنده ام، کن
حالا پل ایمان من شو
مانند خون در رود رگ‌ها
روحم، عزیزم، جان من شو

بارون و شوق با تو بودن 
موهای چتریته پناهم 
تو حمله ی رگبار ابرا
آغوشه گرمته سپاهم

دوستت دارم تا ابد، ای 
زیباترین شیرین نگارم
روی گل های دامن تو 
باید شبا تا صب ببارم 

مثل مسیحی زنده ام، تو
حالا پل ایمان من باش
مانند خون در رود رگ‌ها
روحم، عزیزم، جان من باش


رفته ای بعد از تو عشق آینده ام را باد برد
گریه آمد تا دو چشمم خنده ام را باد برد

در حوالی خودم هر روز می دیدم تو را
تا شبی که خاطرات زنده ام را باد برد

بین من با مردم این شهر رازی نیست، آه
هر چه شعرِ مانده در پرونده ام را باد برد

عطر تو در خانه ام پیچیده بود و. عاقبت
در که وا شد عطرِ در محدوده ام را باد برد 

شیشه بودم رفتن تو سنگ شد بر جسم من
هی شکستم خوب من. ته مانده ام را باد برد


گم کرده ام روز و شب و تا خانه راهم را
هی می شمارم لحظه ی رو به تباهم را


تا بشمرم در گریه موی های سپیدم را
آیینه می د نگاهش از نگاهم را


حالم عجیب و غصه دارم مثل سرداری
سمت اسارت برده یک لشکر، سپاهم را


مشتاق بودم من برای دیدنت در آب
تا که ببینم چهره ات در قلب چاهم را


از آسمان دیگر چه می خواهم که می بینم
ابر سیاهی که گرفته دست ماهم را 


فریاد و نفرینی ندارم بعد من خوش باش
که مرگ دامن گیر شد آن لحظه آهم را


مثل هواپیما به فکر یک سقوطم زن
طوری که حتی گم کنی جعبه سیاهم را


رفتی کسی هم در پی احوال من نیست
یک ذره عشقت راهی اقبال من نیست

هی پشت گوشی، بوق ممتد، انتظارت
لعنت به وقتی گوشی ات اشغال من نیست

در کافه ها تصویر تو، در قهوه ای تلخ
اما خودت کو؟ پاسخت در فال من نیست

هی قرص رنگی خوردم و شب زنده داری
بعد از تو چیزی مرهم این حال من نیست 

گفتم فراموشت کنم. گفتم، ولی نه،
امکان ندارد خوب من، اشکال من نیست 

روزی تو را می بینمت با دیگری شاد
روزی که اندوه تو دیگر مال من نیست


می شد کمی محکم شوم تا خانه بودن را
در چشم های یک پرستو لانه بودن را

اما پس از تو یک کلید خورده در قفلم

سخت است درکش کن کمی دندانه بودن را


یک روز بی تو.هفتصد و پنجاه سالم شد
رستم منم که زنده کرد افسانه بودن را

دور تنم هی می‌تند این زندگی تار است
در پیله تمرین می‌کنم  پروانه بودن را

تا مزه ی غم را بفهمم عشق یاری کرد
تصمیم دارم پر کنم پیمانه بودن را

از چشم های تر دلم خون است حالا که
دارم  تظاهر می‌کنم بی شانه بودن را

هر عابری می آمد و از پیش من می‌رفت
این روز ها حس میکنم پایانه بودن را

روحم کنارت، جسم من از من گریزان است
دارم به باور می‌رسم بیگانه بودن را

لب تر نکردی تا ببینی شهر را ویران
گفتم بدانی قدرت دیوانه بودن را

 


روزی به آغوش تو برگردم
روزی به اما و اگر . شاید
این فکرهای هر شب من بود
در جمله ای که آخرش باید.


دست از سر تقدیر بردارم
دست از سر هر چیز حتی تو
تو یک جهانی در سرم افسوس
در این زمان مانده اما تو.


رفتی و من را با زمستان و.
کولاک بی رحم پس از یلدا
همسایه کردی آخرش گفتی
تقدیر من این بوده از فردا


تقدیر من این بوده از فردا؟
فکری نکردی که چه خواهم کرد؟
تو رفتی و من هی ترک خوردم
ای تف به اقبال بدت ای مرد


آینده ی بعد از تو فردا نیست
یک نام تلخ دیگری دارد
مادر به فریادم برس این شعر
پایان از این سرتری دارد


شب ها به زور قرص خوابیدم
خواب پلنگ و ماه می دیدم
رویای من را با خودت بردی
اصلا نفهمیدم. نفهمیدم


حالا چه مانده از من و جانم
جسمی ضعیف و روح افسرده
مثل یتیمی که در این حال است
فحش پدر بعد از کتک خورده


خسته. از این بازی پر تکرار
یک تکه از این پازلم گم شد
من سوژه ی عالم شدم وقتی
آفت به کشت کل مردم شد


لبخند به لب های من خشکید
زاینده رودم پر غم و بی آب
دیگر چه می خواهی تو از جانم
نیلوفر روییده در مرداب


جدی نگیر از من،  نخوانم که.
من واژه واژه درد و اندوهم
حالا که نزدیکی به من ای ماه
مبهوت مثل قله ی کوهم


پایان من یک سطر خالی شد
دنیای من دنیای غم دار است
چیزی نخواهد ماند بعد از من
این آخرین تصویر هشدار اشت


پس از تو ابر سیاهی گرفته دنیا را
چگونه بی تو ببینم طلوع فردارا

به دست تو به همین زندگی امیدم بود
نگو که در تو ندیدم وجود عیسی را

سرم پس از تو پر از غده های لعنتی است
هزار غده ی بد خیم بُرده رویا را

بهار بی تو پر از قصه های پاییز است
سقوط گریه ی برگان و مرد تنها را .

غم جدایی تو در دلم چنین بوده
که جا کُند به دلش رود، کل دریا را


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

#ترفند در مدرسه اتحادیه صنف خرازی و ورزشی